قلبهای سنگی

عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهی،، عشق آن است که صد دل به یک یار دهی

قلبهای سنگی

عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهی،، عشق آن است که صد دل به یک یار دهی

بی تو

                                                                    ** بی تو**

 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم
¤
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید
¤
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان زمان رام

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ
¤
یادم آید تو به من گفتی:

« از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از اینشهر سفر کن! »
¤
با تو گفتم:

« حذر از این عشق؟
ندانم

سفر از پیش تو؟

هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشست

 تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم »

باز گفتم که: « تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم … »
¤
اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم، نرمیدم
¤
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم…!

چرا وقتی آدم تنها میشه.....

 

چراوقتی که آدم تنها میشه

 غم وغصه اش قدیه دنیامیشه

 میره یک کوشه ی پنهون می شینه

 اونجارو مثل یه زندون می بینه چراوقتی که آدم تنها میشه

 غم وغصه اش قدیه دنیامیشه

 میره یک کوشه ی پنهون می شینه

 اونجارو مثل یه زندون می بینه

 غم تنهایی اسیرت می کنه

 تابخوای بجنبی پیرت می کنه

 وقتی که تنها می شم اشک توچشم پرمی زنه

 غم میادیواش یواش خونه ی دل درمی زنه

 یاداون شبها می افتم زیرمهتاب بهار

 توی جنگل لبه چشمه می نشستیم من ویار

 غم تنهایی اسیرت میکنه

 تابخوای بجنبی پیرت می کنه

 می گن اون دنیادیگه مثل قدیمانمی شه

 دل اون آدمازشته دیگه زیبانمی شه

 اون بالا بادداره زاغ ابرارو چوب می زنه

 اشک این ابرازیاده ولی دریانمی شه

 غم تنهایی اسیرت می کنه

 تابخوای بجنبی پیرت میکنه

 

 غم تنهایی اسیرت می کنه

 تابخوای بجنبی پیرت می کنه

 وقتی که تنها می شم اشک توچشم پرمی زنه

 غم میادیواش یواش خونه ی دل درمی زنه

 یاداون شبها می افتم زیرمهتاب بهار

 توی جنگل لبه چشمه می نشستیم من ویار

 غم تنهایی اسیرت میکنه

 تابخوای بجنبی پیرت می کنه

 می گن اون دنیادیگه مثل قدیمانمی شه

 دل اون آدمازشته دیگه زیبانمی شه

 اون بالا بادداره زاغ ابرارو چوب می زنه

 اشک این ابرازیاده ولی دریانمی شه

 غم تنهایی اسیرت می کنه

 تابخوای بجنبی پیرت میکنه

حرفهای نگفته دلم

عشق من به تو همانند عشق پروانه به شمع بود

عاشقانه دوستت داشتم عاشقت بودم وچیزی رو نمی دیدم

عشق تو کورم کرده بود اختیارم دست خودم نبود

هر وقت تو رمی دیدم فکر می کردم تمام دنیارو بهم دادن

با دیدنت از خوشحالی دلم خوشحال می شدم

خوشحال می شدم از این که عاشقم از این که یه معشوق

دارمو اونم منو دوست داره

یادته می گفتی دوستم داری یادته مگفتی فقط منو داری یادته

ولی آخرش چی شد .تو رفتی و من تنها یی تنها شدم

تمام بال و پرم سوخت  ولی تو رفتی و  تنهای تنها شدم

با رفتنت دلم شکست ولی تو رفتی وتنهای تنها شدم

در این دنیا فقط تو رو داشتم  ولی تو رفتی و تنهای تنها شدم

بعد تو باران مهمونم چشمام شد ولی تو رفتی وتنهای تنها شدم

می دونستی دوستت دارم ولی تو رفتی و تنهای تنها شدم

تو عشق منو دیدی ولی تو رفتی من تنهای تنها شدم

نیاز منو دیدی ولی تو رفتی ومن تنهای تنها شدم

 

هرچند دوست دارم ولی الاهی

تنها ترین تنها کست تنهای تنهایت گذارد